دمی به یاد تو



بسم الله الرحمن الرحیم

اگر کسی از من بپرسد چرا به سراغ خدا رفته‌ای؟ می‌گویم تو چرا مهربانی را دوست داری؟ چه کسی گفته است از مهربانی خوشحال بشوی؟ چرا گل‌ها را دوست داری؟ چرا عطر خوش برایت لذت‌بخش است؟ و. فرقی ندارد بگوییم این‌ها جزو ذات است، یا عقل است، یا دل است، یا. اسمش را هرچه بگذاریم، همان‌جا می‌گوید من یک نفر را می‌شناسم که خیلی بزرگ است و می‌توانی وقتی کسی نیست دل به او ببندی -البته هنر این است که همه وقت دل به او ببندی- و خلاصه من مطمئنم که او هست. چرا؟ چون حس‌اش می‌کنم. بله، حس. همان‌طور که حس می‌کنم گل خوب است و تو مطمئنی که خوب است.

ما اسم آن کسی که خیلی بزرگ و خوب است را می‌گذاریم خدا. حالا شاید اسم‌های دیگر هم بتوان گذاشت، آیا فرقی دارد؟ نه چون بزرگی او تغییر نمی‌کند، مهربانی‌هایش هم همین‌طور.

حالا اگر بپرسد پس چرا خیلی از آدم‌ها به سراغ خدا نرفته‌اند؟ اگر همه دوست دارند، چرا همه دنبال او نبوده‌اند؟ جواب ساده است: همه‌ی آدم‌ها موفقیت را دوست دارند، کسی هست بگوید پیف پیف موفقیت چیست؟! یکی موفقیت درسی را دوست دارد، یکی شغلی، یکی هنری و. اما آیا کسی هست با اصل موفقیت مخالف باشد؟ مگر این که اخیراً با سر به زمین خورده باشد (!) عجب، پس حالا که همه موفقیت را دوست دارند چرا همه موفق نیستند؟ پاسخ واضح است، چون موفقیت را الکی به کسی نمی‌دهند و باید برای آن تلاش کرد و دوید تا به آن رسید. برای همین خیلی‌ها کلاً قید آن را می‌زنند و به جایش همیشه یک حسرت بزرگ در دل به این طرف و آن طرف می‌کشند.

کسی که به دنبال خدا نمی‌رود یا ترجیح می‌دهد بی‌خدا باشد هم "یک جایی" درونش داشته که به او می‌گفته من یک شخص بزرگ می‌شناسم که مهربان است، اما او دیده که ای بابا! حالا بیا و درستش کن، بگویی خدا هست باید ببینی حالا چه جوری هست؟ وقتی فهمیدی بزرگ است و قادر و مهربان، حالا باید ببینی گفته چه کار بکنی و چه کار نکنی و. ول کن اصلاً! همین "الف" را نگوییم که نخواهد به "ب" و "پ" و "ت" برسد.

پس ریشه‌ی اصلی انکار خدا این است که آدم بخواهد یک سری کارها را به میل خودش انجام بدهد ولی خدا می‌گوید نه، واجب داریم و حرام و. و او حوصله ندارد گوش بدهد.

اما حالا خدایی که کمترین حدی که از او می‌دانیم این است که بلد بوده ما را به این شدت پیچیده درست کند، چه نیازی دارد ما او را بپرستیم؟ هیچ. پس چرا امر و نهی می‌کند؟ چه کار دارد چه کار می‌کنیم؟

سؤال، آیا مادر وقتی فرزندش می‌خواهد از محل خیلی بلندی پایین بپرد، اگر اجازه دهد فرزندش بپرد خودش از نظر جسمی آسیب می‌بیند؟ خیر. ولی آیا هیچ‌وقت هم می‌گوید اصلاً برای من مهم نیست، بپر؟ خیر، چون فرزندش را دوست دارد.

خدا از مادر به ما مهربان‌تر است. او بنده‌هایش را دوست دارد. بعد هم می‌داند که چه چیزی برایشان خوب و چه چیزی بد است. برای همین می‌گوید وای به حال‌ات اگر از آنجا پایین بپری! تهدید می‌کند. تهدیدش را هم عملی می‌کند تا متوجه شوی الکی الکی نیست. ولی آخر عزیزم! تهدیدش برای توست! خوبی‌ات را می‌خواهد. حالا تو هی گیر بده خدایا چرا گفتی فلان کار را بکنم یا نکنم و فلان.

ما این‌قدر ظرفیت داریم که تمام مواد سمی شیمیایی که نباید به آنها دست بزنیم را لمس کنیم تا بفهمیم واقعا سم است یا نه؟ خب به این شکل که به زودی می‌میریم عزیز دل! یک نفر که کاربلد است باید بیاید بگوید به این و این و این دست نزن.

پس به قول استاد پناهیان، آدم منفعت‌طلب می‌تواند دین‌دار باشد :)

.

.

.

ادامه دارد ان‌شاءالله

شب اول محرم


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

VPlayer vps-poster1 مدرسه شاد ما سايت تفريحي ،سرگرمي،آموزشي آوافان Michelle بازار وردپرس هارمونی کویر